پارساپارسا، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

پارسا و خاطراتش

هفتمین ماهگرد من

بیستم تیر ماه شد و من هفت ماهه شدم. مامانم با عکس های ماهگرد ماه های قبلم که چاپ کرده بود، یه عدد هفت خوشگل ساخت و از من در کنار این عدد هفت، عکسهایی با کلاه و بی کلاه انداخت. اینم عکس هفتمین ماهگرد من: ...
22 تير 1399

جشن دندانی من

تقریبا هفت ماهم کامل بود که مامانی تصمیم گرفت به مناسبت این دو تا مروارید کوچیک خوشگل تو دهنم، برای من جشن دندونی بگیره و آش دندونی درست کنند. مامان این مراسمو انداخت تو روز تولد بابام که دو تا مراسم یکی کنه. خود مامانم سالاد اولویه با دکور دندون درست کرد و مامان بزرگم هم آش دندونی برام پخت. بابا هم کیک دندونی از قنادی سفارش داد و گرفت. کلی تزئینات دندون شکل و بادکنک دندونی هم به پذیرایی چسبوندن و این مراسمو برای من و تولد بابام، با شکوه برگزار کردند که دستشون درد نکنه. این عکس دو تا دندونای خوشگل من: این عکس منه با لباس جشن دندونیم که عکس خودم رو لباسم چاپ شده و مامان برام سفارش داده بود: اینم عکس من تو جشن دندونی: اینم کیک دندونی...
22 تير 1399

مهارت های من در ماه هفتم عمرم، آغاز به نشستن

تو ماه هفت عمرم، خیلی مهارت ها پیدا کردم و شیطونتر و بلاتر شدم.  مثلا تا منو روی زمین می گذارند، سریع دمرو میشم و رو زمین می خزم. ولی بعد خسته میشم و غر می زنم که بیان منو از این وضعیت نجات بدید و بعد تا منو صاف می کنند، سریع دوباره می غلتم و دمر میشم و غر می زنم😃 اینم عکس من دمرو: مهارت خیلی مهم دیگه ای که تو اواخر ماه هفت پیدا کردم، اینه که می تونم بدون کمک بشینم و این خیلی خوبه که نشستن رو زود یاد گرفتم. اینم من نشسته: ...
22 تير 1399

من و پسردایی ام

من از سمت بابام، کوچکترین نوه و نهمین نوه مامان بزرگ پدریم هستم، یعنی کلی پسرعمو و پسرعمه و دخترعمو و دختر عمه دارم. با دو تا پسر عموهام که دوقلو هستند، فقط یک سال کوچکترم. ولی از سمت مامانم، تنها نوه و اولین نوه بودم تا این که دایی و زن داییم، یه پسردایی خوشگل آوردند که در آینده میشه هم بازی من و فقط ۶.۵ ماه با هم اختلاف سنی داریم و منم خوشحالم که دیگه تنها نیستم. اینم عکس من با پسردایی ام که تازه دنیا اومده بود و رفته بودیم خونه داییم، برای دیدن این کوچولو و رفیق فابریک آینده خودم: ...
22 تير 1399

اولین سفر من به تهران

اولین سفر من به شهر تهران بود، وقتی من شش ماه و بیست و سه روزم بود، یعنی در تاریخ ۱۳ تیر ۹۹، سوار ماشین از خونه مون در کرج راه افتادیم سمت تهران که بریم خونه دایی. منم تو ماشین خیلی بچه خوبی بودم و مدتی هم خوابیدم و کسی اذیت نشد. اینم عکس من تو ماشین در حال رفتن به تهران و خونه داییم: ...
22 تير 1399

من و صندلی غذام

از وقتی ۶.۵ ماهه شدم، مامانم منو توی صندلی غذام می گذاره و بهم غذا میده. منم عاشق این صندلی رنگارنگمم که پایه هاش بلنده و باهاش هم قد آدم بزرگهای نشسته روی صندلی میشم. اینم عکس های من روی صندلی غذام: ...
22 تير 1399

استخر توپ خانگی

بابایی برای من صد تا توپ کوچیک رنگارنگ خوشگل خریده که خیلی دوسشون دارم. یک روز مامان، وان منو برداشت و توپ ها رو توش ریخت و منو نشوند وسط این همه توپ که برام جالب بود. اینم عکس من در استخر توپ خانگی: ...
21 تير 1399

پارسا کلاهی

من از بدو تولد، عاشق کلاه بودم و چون سرم هم گرد هست، خیلی کلاه بهم می اومد. تو دوران نوزادیم در  فصل زمستون و پاییز، کلاه نوزادی سرم می کردند. ولی الان تو تابستون که هوا گرم شده و منم بزرگتر شدم، مامان و بابا برام کلاه های تابستونی خریدند که بیرون رفتنی، سرم می کنند و خودم هم خیلی احساس خوشتیپی بهم دست میده با این کلاه ها. اینم عکس من و کلاه های خوشگل تابستونیم: اینجا هم شیطونی کردم و کلاه بابایی رو گذاشتم سرم: ...
21 تير 1399

خواباندن من با تاب محبوبم

من همیشه عادت دارم که تابم بدن تا خوابم ببره. برای همین مامان و بابا برای من یه تاب خوشگل خریدند که خیلی نرم و راحته و توش لم میدم و اونا منو تاب میدن که باعث میشه سریع توش خوابم می ببره. بابا و مامان هم خیلی بابت خرید این تاب که می تونه من شیطون بلا رو خواب کنه، خوشحال و راضیند. این تاب به میله بارفیکس در چارچوب اتاق نصب میشه. اینم من روی تاب تشکی ام که راحت خوابیدم: ...
21 تير 1399

میوه خریدن و میوه خوردن من

گاهی همراه مامان و مامان بزرگ میریم میوه فروش محله و چند کیلو میو های مختلف می خریم و برمی گردیم . منم تو راه خرید میوه و سوار کالسکه ام یه هوایی می خورم و گردش می کنم. اینم عکس های من جلوی میوه فروش محله: خودم هم عاشق میوه خوردن هستم و مامان برام تو پستونک میوه، بهم میوه میده و منم با لذت می خورم. حتی موقع خوردن میوه، از خوشحالی، آواز سر میدم. اینم منم که دارم با پستونک میوه خوریم، هلو می خورم: ...
21 تير 1399